به این وبلاگ خیلی خوش آمدید تشکر از انتخاب خوب شما
عاشقانه با خدا 1
قرآن آنلاین 1
مبین موبایل 1
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سوختم همچون شمع ! کسی اما قصه سوختنم را نشنید و آدرس robin1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 2314
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



استخاره با قرآن کریم


Up Page
فرم عضویت
نام شما :
نام کاربری :
ایمیل :
کلمه عبور :
تکرار کلمه عبور :
Powered By :hamedmax73
نام کاربری :
کلمه عبور :
Powered By :hamedmax73
نام کاربری :
ایمیل :
Powered By :hamedmax73

به دنیا نگین عدالت علی  ست

و نجوای سبز عبادت علی ست

چراغ فروزان صبح غدیر

و آیینه دار رسالت علی ست

امیری خداجو به قانون عشق

سرآغاز فصل امامت علی ست

حدیثی به جز عشق از او مپرس

که سرچشمه های صداقت علی ست

ادیب است و دانشوری بی نظیر

خداوند علم و بلاغت علی ست



+ نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:111,ساعت 14:32 توسط مینا |

كاش ميشد اين بار وقتي كنارمي به جاي لبانم قلبم شروع كند به صحبت . بگويد از احساسش ، بگويد از غم دوري ، بگويد از دوست داشتنت و تو آرام بنشيني و فقط گوش كني و و قلبم آرام بي آنكه خودش را گم كند حرف بزند . از دلنگراني هايش براي توبگويد از احساش و تو بفهمي كه چرا هر باركنارمي من سكوت ميكنم . بفهمي وقتي ساكتم نوبت قلبم است او سخن مي گويد. اما حيف كه تو زبانش را نمي فهمي ، غم صدايش را نمي فهمي .! چقدر سخت است دوست داشتن كسي كه تمام وجودت را پر كرده اما خودش نميداند..... مي ترسم !!! مي ترسم بگويم دوستت دارم وتو دلت پيش ديگري باشد و رهايم كني ، ترجيح ميدهم نگويم وتا ابد حداقل به تماشايت از دور بي آنكه مال من باشي اكتفاء كنم تا اينكه بگويم و ديگر هرگز نبينمت . پس با زبان قلبم فرياد ميزنم دوستت دارم اما حيف كه تو زبانش را نميداني .......!!!!!

+ نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 10:21 توسط مینا |

امروز آسمان هم مثل من اشک دارد ..خدا هم ميدانددلم گرفته آسمان را گفته تا ببارد تا من دليل خيس بودن گونه هايم را باران بگويم . خدا هم ميداند اينجا ندانسته محکوم ميکنند ... اينجا گريستن گناه است چون عاشقى جرم است . عشق هم بازيچه شده معنايش عوض شده قبلا يکبار عاشق ميشدى از غم فراق يار هر نفس جان ميدادى اما ... اما امروز هرنفس عاشق يک نفر مى شوندو با نفس بعد فارق چه بر سر وجدان آمده نمى دانم فقط مى دانم مرا فقط عشق تو کافيست يک بار جان دهم بهتر است تا در هر نفس عاشق شوم . مى خواهم در هوايت جان دهم تا بلکه به وصالت برسم . امشب آسمان تو شاهد باش که من فقط او را دوست دارم و در فراقش بجاى باران ميبارم باشد که زير باران اشک هايم به عزيزم برسم ....

+ نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 10:18 توسط مینا |

امروز صبح با سرماي نسيم بيدار شدم هوا خنك بود نميگم سرد چون پاييز خنكه سردم نيست چون تو تو قلبمي وقلبم با حرارت عشق تو تو پاييز نيست براي قلبم امروز نيمه مرداد ماهه داغ داغ چه خوبه كه هستي و با وجودت من خنكاي پاييز رو با گرماي وجود تو هماهنگ ميكنم والان هواي ارديبهشت رو تنفس ميكنم كاش همه حالم را ميفهميدند كاش همه عاشق مي شدند اما هيچ كدام چون تويي رانخواهند داشت تا وجودشان را به آتش بكشاني تو فقط مال مني فقط من

+ نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 10:15 توسط مینا |

گفتم که چرا رفتی، تدبیر نه این بود

گفتا که چه توان کرد که تقدیر همین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین روز

گفتا که نگو مصلحت دوست چنین بود

 

 

 

یاد ها رفتندو ما هم میرویم از یادها ........



+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:12,ساعت 23:59 توسط مینا |

تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد : خدایا میدانم که میبینی . . . خدا مرحم تمام دردهاست هرچه عمق خراشهای وجودت بیشتر باشد خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای میگیرد

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:13 توسط مینا |

نمی دانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ می شود....تو که از جان هم به من نزدیک تری... تو که در نفس هایم نفس می کشی...تو که از چشم من دنیا را نگاه می کنی... تویی که از آبی ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت را، ارزانی تنهاییم کنی... تویی که مرا از تاریک ترین اعماق این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی... و بعد آمدنت، همیشه دریا آرام است و ساکت... نه غرش موجی و نه بیقراری قایقی بر روی آب برای رسیدن به ساحل... که تو خود ساحلی هستی بی پایان...دورادور این بیکرانه تلاطم های گاه و بیگاه.... و زورق سرگردانی ام را، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی... نمی شود درک کرد... نمی شود فهمید ، راز این دلتنگی را این روزها اگر بغضی ترک می خورد....اگر غمی جدید زائیده می شود... اگر آهی از تارهای داغدیده ی سازم بر می خیزد... بدان همه برای توست... برای تویی که نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانم را با ردّ نگاهت، متبرک کنی... و من چشم انتظار آن لحظه، هر گاه باران ببارد، صدایت می زنم... نه با نوای زبان...که با نوای دل...چرا که تو درون منی...و دیگر نیازی به آوا و کلام نیست....

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:9 توسط مینا |

ببینمت . . . گونه هایت خیس اســـت . . . باز با این رفیق نابابت . . . نامش چی بود؟ هان! باران . . . باز با “باران” قدم زدی ؟ هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . . همدم خوبی نیست برای درد ها . . . فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:8 توسط مینا |

میخواستم از عشق بنویسم از حس خوب عاشق شدن از طعم شیرین دلدادگی از تپیدن های عاشقانه قلب از تبسم شیرین مانده بر چهره ی عشاق ولی نگذاشتند ! گفتند ننویس جرم است مجازات دارد دروغگویی ! محکوم میشوی بیچاره ... اینجا همه عشاق تحت تعقیب اند اینجا اگر عاشق شوی مجنون صدایت میکنند اگر دلت را تقدیم کنی با سو ظن نگاهت میکنند اگر قلبی به قرمزیه عشق بکشی تیری از میانش میگذرانند و آنقدر گفتند و شنیدم که حالا به خوبی فهمیده ام اینجا نباید عاشق شد ... نباید دل سپرد ... نباید از لیلی و مجنون چیزی نوشت و نباید به دروغ لب گشود ! اینجا باید صادق بود ... و صداقت یعنی عشق هم مثل شیرین ِ فرهاد فقط یک افسانه است

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:7 توسط مینا |

در بهشت سرگردانم،چندی است که در گلزارهای طبیعت مطبوع و مرغزارهای خوش بو در پی نرگس امیدی که پنهان مانده و از خاطر فراموش گشته،سرگردانم.سرگردانم هنوز... و ای آدم از من چاره مخواه و راه مجو که حوّایی دیگر نیستم،نه در پی سیبی سرخ و نه در پی هوسی کور که بهشت جاودانم را از من بستاند. من در این سکوت بی روح و آرامش پریشان به سرنوشت خویش می اندیشم و نمیدانم در پی چه هستم؟در پی امیدی که از خاطر فراموش گشته باشم یا به امیدی جدید،بهشت جاودانم را با تمام آرامش پریشانش با گازی کوچک از سیبی سرخ تاخت بزنم! نمیدانم!نمیدانم جه باید کرد! گاهی آنقدر خسته میشوم از این سرگردانی،که دوست دارم فریاد بکشم: آدم سیب را بیاور،گاز خواهم زد

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:5 توسط مینا |